صدای آب

سکوت رودخانه

آب صاف چون آیینه

از دور صدای شبگردان مست پرکرده کوچه ها ی خالی را

 

گاه ز دوردست، از درون یک کافه شلوغ پر دود

صدای خسته موسیقی میکشد خود را بر آب، ناتوان و تنها

 

بید کهن چون مادری انگشتان نرم خود را گسترده بر آب

قطره قطره آب از شاخسار درخت بید

می شکند آیینه آب را

 

 

هر قطره ، در نور خیال انگیز ماه

میدرخشد لحظه ای چون الماس و زان پس

در تماس با تن نرم آیینه

میگسترد دایره ای نرم و مواج بر آب

 

 

 

قایقها زیر پل

در انتظار مسافران

خمیازه میکشند و تن بر تن  میسایند

اما مسافری نیست امشب

پس هر پنجره اینجا

می تپد دلی نگران امتحان

همه سخت مشغول به درس

 

ماهی کوچکی

می درد پرده آب و سکوت را ، میجهد لحظه ای ،

وان پس دوباره سکوت است که میگسترد خود را

 

و باد، نرم نرم

دست آب را گرفته  و خط مواجی میکشدبرآن

 

ماه ، آن بالا، گسترده بساط سرد خود را

من اینجا اما

سکوت سرد، بیهودگی اینهمه و پوچی زندگی را لمس میکنم تا اعماق تنهایی خود

 

صدایی گرم

از درون تاریک آب

فرا میخواند مرا

با نوای آرام خود

«اینجا بیا ، اینجا

اینجا پایان پوچی است

اینجا خط پایان مسابقه بیرحم زندگی است«

بیان دیدگاه